هنری که پیش از هر چیز باید مخاطبش را سرگرم و با خود همراه سازد. اگر تئاتری توانایی جذب مخاطبش را داشته باشد میتواند پیامش را به شکلی راحت و سهلالوصول به مخاطب انتقال دهد.
یک تماشاگر تئاتر هرگز با انگیزه یک رساله فلسفی یا بیانیه سیاسی پا به سالن تئاتر نمیگذارد که اگر اینگونه بود کتابها، رسالات یا همایشها و سخنرانیها بهتر از هر رسانه دیگری این نقش را برای او ایفا میکرد تماشاگر تئاتر بیش از هر چیز بهدلیل جادوی صحنه و افسون تئاتر به سالن میآید و آنچه او را به آنجا میکشاند و نگاه میدارد جاذبههای فراوان تئاتر است، جاذبههایی چون داستانگویی، تصویرپردازی، رنگها، نقشها و...که تمام عناصر دیگر را در درجه دوم اهمیت قرار میدهد.
«از پشت شیشهها» اجرایی است که بیش از هرچیز در پی آن است تا پیامی را به مخاطب انتقال دهد و این بهخودی خود نمیتواند مشکلی برای اجرا محسوب شود مشکل از آنجا آغاز میشود که در این اجرا تمام عناصر زیباییشناسی فدای ارائه پیام شده و در عمل از یک اثر هنری تبدیل به یک نقد و بیانیه اجتماعی میشود. «از پشت شیشهها» تمامی جاذبههای تئاتر را وامینهد و آن را قربانی سخنرانیهای مطول و شعارگونه میکند.
از میان تمام عواملی که باعث از میان رفتن جذابیت در اجرای «از پشت شیشهها» میشود سعی خواهیم کرد چند عامل را برجسته کرده و به بحث درباره آنها بپردازیم.
نخستین عامل نبود جذابیت در اجرا را میتوان به نبود کنش و تنش در آن مربوط دانست.
بخش عمده نهفته در متن رادی در اجرا به شکل کلامی و بدون هیچگونه جاذبه بصری مطرح میشود و درمجموع میتوان «از پشت شیشهها» را اجرایی ساکن با کمترین کنش ممکن دانست. حال آنکه یکی از بدیهیترین وظایف کارگردان میتوانست تصویری کردن کنشهای متعدد موجود در متن باشد.
از سوی دیگر دوگانگی فضا در این اجرا بیش از پیش باعث میشود ارتباط مخاطب با آن گسسته شود و تماشاگر نتواند از هیچکدام از فضاهای موجود در اجرا لذت ببرد چرا که در آغاز مخاطب برای پذیرش اجرایی رئالیستی قراردادهای مربوط به آن را خود آماده میکند اما پیش از آنکه این فضا در ذهن تماشاگر جا باز کند و قابل پذیرش شود با ورود خانواده درخشان جای خود را به فضایی فانتزیک با بازیهای تصنعی میدهد و تا پایان نمایش این تغییر و دوگانگی ادامه دارد به نحوی که تماشاگر با هیچکدام از این دو فضا نمیتواند ارتباط لازم را برقرار کند و آنچه این دوگانگی را نزد وی مضاعف میسازد بالاخص جنس بازی بازیگران آن است.
اگر بازی مصطفی عبداللهی و سعیده فرضی بازیهایی قابلقبول و تا حدودی گیرا و جذاب است دیگر بازیگران این نمایش بازیهایی تصنعی ارائه میدهند که از شخصیتهای نمایش شخصیتهایی تکبعدی و شعاری میسازد که به هیچ عنوان نزد تماشاگر پذیرفتنی نیستند. این بخش فانتزیک اجرا که قرار است در جهت ایجاد جذابیت اجرا قدم بردارد و جنبههای طنزگونه به فضای تلخ اجرا اضافه کند از طنزی چنان سست و کم مایه برخوردار است که مخاطب را بیش از آنکه بخنداند به رقت میآورد.
سومین عامل عمده در عدمجذابیت این اجرا عامل مهم و تعیینکننده ریتم است. ریتم این اجرا ریتمی کند، یکنواخت و کشدار و فاقد فراز و فرودهای لازم برای جذب مخاطب است ریتم در این اجرا نه تنها باعث کسالت تماشاگر میشود بلکه نمیتواند به فضاسازی اثر نیز کمکی بکند و حتی تاثیر منفی بر فضا میگذارد که از جمله بارزترین مثالهای آن میتوان به صحنههای ذهنی نمایشنامه رادی اشاره کرد که در آن از دید بامداد، آقا و خانم درخشان بهصورت مگس دیده میشوند.
این صحنه که چندین بار در طول اجرا تکرار میشود میتوانست محمل مناسبی چه برای ایجاد تنش، چه برای تغییر ریتم و چه برای فضاسازی اثر باشد اما کارگردان به راحتی از این امکان دراماتیک چشم میپوشد و تنها به گذاشتن ماسک بر چهره آقا و خانم درخشان اکتفا میکند بدون آنکه فضای اثر را یکباره به فضای ذهنی و مغشوشی تبدیل سازد که حاصل ذهنیات و اندیشههای بامداد است.
در کنار تمام این عوامل آنچه لطمه اساسی بر پیکره اجرا وارد میآورد طراحی صحنه نمایش است؛ صحنهای با دو در متقارن، پنجرهای در پس زمینه و میز بزرگ در وسط صحنه. این طراحی صحنه و نحوه چینش اشیا و ورودیها علاوه برخشکی و عدمجذابیت که حاصل رنگ سرد و تاکید بیش از حد بر تقارن در تمام اجزای آن است باعث به وجود آمدن میزانسنهای خطی در اجرا میشود، به نحوی که سراسر اجرا پر از حرکات خطی و یکنواخت بازیگران است چرا که دکور محدوده عمل آنها را به خطوطی مستقیم و تکراری کاهش داده است و هیچ نشانی از خطوط متنوع و پیچیده را در کارگردانی اثر نمیتوان یافت و در عمل این خطوط تکراری و مستقیم بیش از هرچیز تاثیر خود را بر جذابیت اجرا و عدمهمراهی تماشاگر با آن میگذارد چرا که پس از لحظاتی چند تماشاگر با تکرار مفرط در اجرا مواجه شده و اجرا جذابیتهایش را برای وی از دست میدهد.
سرانجام میتوان از سرراست بودن اجرا بهعنوان واپسین عامل عدمجذابیت اجرا نام برد چرا که در طول اجرا هیچنقطهای مبهم و پرسشی برای تماشاگر باقی نمیماند و تمام پاسخها از پیش آماده شدهاند و اغلب به شکل شعارگونه به وی ارائه میشوند و همین عامل باعث میشود مخاطب کمترین سطح درگیری را با اجرا پیدا کند چرا که ابهام منجر به فرایافتی زیبایی شناسانه میشود و ایجاد پرسش نزد مخاطب او را با لذت کشف پاسخ مواجه میسازد؛ البته ایجاد پرسش به معنای طرح معما نیست بلکه به معنای درگیر ساختن ذهن وی با نشانهها و کلیدهای موجود در اجراست.
این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که منظور از جذابیت در اجرا نه به معنای حذف اندیشه از اثر هنری و یا سوق دادن آن به سوی ابتذال است بلکه بدین معناست که لذت را به هیچ بهایی نمیتوان از هنر حذف کرد؛ لذت متعالی که تماشاگر را نیز به تعالی و رشد میرساند و تنها در پناه چنین لذتی است که میتوان سخن از پیام، اندیشه و محتوا به میان آورد.
البته نمیخواهیم منکر برخی از تواناییهای «از پشت شیشهها» باشیم اما تمام این تواناییها در پس اصرار کارگردان بر ارائه صریح پیام از میان میرود و اجرایی فاقد جذابیتهای لازم برای همراهی و همسویی تماشاگر خلق میشود.